نمی دانی؟؟؟
پس بگذار بگویم......
بارها و بارها شکست تا بفهمم
شیشه ها شکست تا بفهمم
اما کو فهم ؟کو شعور؟
بارها و بارها شکست تا بفهمم
قلبم را بارها شکست تا بفهمم
اما کو گوش شنوا؟
بارها و بارها شکست تا بفهمم
شاخه های اطلسی پیچیده در درونم را شکست تا بفهمم
اما کو چشم بینا؟
امشب باز شد چشمانم
میشنود گوش هایم
بریده شکسته های قلبم ،احساسم را
تکه های شکسته ی گلدان را چسباندم رفیق
می دانی چرا؟؟؟؟
چون من شکستم
من و غرورم امشب شکستیم
تازه فهمیدم
میتوان باشکستن هم عشق را فریاد زد
حیف تازه فهمیدم